متن ناب
" گرگی استخونی در گلویش گیر کرده بود ، به دنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است!!
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی.
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدمها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند! "
#ناشناس
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 1:4 توسط sahar
|